ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند چه سخت است قصه عادت ...

سیاوش ونیما
 

 

سیاوش همانطور که قاضی داشت حرف می زد سرش تو موبایلش بود و
 
 
انگار داشت اس ام اس بازی می کرد !

 
اومده بودند طلاق بگیرند ، نیوشا ساکت بود ! 

 
قاضی توی این :8.9ک ماهی که پرونده در جر یان بود تمام سعیش را کرده
 
 
بود که مانع از جدایی شان بشود . . .

 

ولی نیوشا مدام فکر می کرد که سیاوش دوستش ندارد !

 

اما سیاوش می گفت : داره بچه بازی در میاره


نويسنده : آنا


خدا حافظ

لحظه رفتن پا به پاش نگاه می کردم تو چشاش...بوسه

 

خداحافظی رو اروم گذاشتم رو لباش ...نم نم بارون از چشاش

 

می ریخت رو گونه هاش می خواست بگه دوست دارم انگاری

 

بغض کرده صداش زیر لبش همش می گفت خدا خودت پشت

 

پناش هنوز نرفته بود ولی گریه می کردم پا به پاش ...یادم می

 

یاد می خریدم گلای رنگا رنگ براش خدا خودت یه کاری کن

 

خیلی دلم تنگه براش ...قسم به اون اشک چشاش پر

 

می زنه دلم براش نمی دونم که بعد من کی جامو پر کرده

 

براش


نويسنده : آنا


دلم شکست

از ادما دلم شکست واسه همیشه دلم می خواد دعا

 

کنم اما نمی شه حتی خدا جوابمو دیگه نمی ده خدا

 

جونم یه کاری کن نگو نمی شه بهم نگو گناه من

 

واسه کی بوده نگو که اشتباه من واسه چی بوده

 

دوسش داشتم دوسش دارم قدر نفس هام خدا جونم

 

بدون اون من خیلی تنهام چه کردن ادما با روزگارم چه

 

کردم با خودم درمون ندارم شاید دنیا بخواد تنها بمونیم

 

نمی خواستم اونو تنها بذارم


نويسنده : آنا


عاشق نیستم

من ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ

ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻢ ... ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ …

ﻧﻪ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ …

ﻓﻘﻂ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻢ ﺗﺎ ﻋﺸﻖ ﻳﺎﺩ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ ... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮊﺭﻓﺎﻯ

ﺩﻝ ﻛﻨﺪﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺎ ﻭ ﻫﻮﺱ ﻫﺎ ... ﻓﻘـــــــﻂ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺁﺩﻡ

ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ... ﻫﻤﻴﻦ .....

 


نويسنده : آنا


بعضی ها این جورین دیگههههههههههههه

 

فـــآحشـهـ را خــُدا فاحشه نکرد

مـَردانی فاحشه کردند که وقت تقسیم نــان

 

 

او را مــُحتــاج تکه نانی گذاشتند

تا هر وقت لَنگــِ هم آغــوشی شدند

او را به تـِـکـهـ نانی بخرند


نويسنده : آنا


هیچ وقت نفهمیدم اونی رو که دوسش دارم چه جوری نگه دارم

خواهش میکنم 

 

بی حوصلگی هایم را ببخش

 

بد اخلاقی هایم را فراموش کن

 

بی اعتناییهایم راجدی نگیر....

  

درعوض من هم تورا می بخشم 

  

که مسبب همه اینهایی...!
و
 

به چشمهایت بگو

 

نگاهم نکنند

 

بگو وقتی خیره ات می شوم 

 

سرشان به کارخودشان گرم باشد....

  

نه آن که فکرکنی خجالت می کشم ها..!

 

نه !

 

حواسم نیست

 

 عاشقت می شوم....



نويسنده : آنا


گله ای نیست


گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

 

 

بین من و عشق و تو ولی فاصله ای نیست

 

 

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

 

 

گفتی که نه،باید بروم حوصله ای نیست

 

 

پرواز عجب عادت خوبی ست ولی حیف

 

 

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

 

 

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

 

 

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

 

 

 

رفتی تو خدا پشت و پنهاهت به سلامت

 

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست ...

 


نويسنده : آنا


اعتراف

 

       

میخوام یه اعتراف کنم یه گل ازش گرفتم وقتی که من با تو

 

بودم دست اونو گرفتم وقتی باهاش حرف میزدم اسیر خنده

 

هاش شدم نمیدونم چی شد که من اینجوری عاشقش شدم

 

ببخش اگه باید برم از یاد و از تو خاطرت انقد دیگه گریه نکن

 

برات بمیره عاشقت بسه دیگه گریه نکن الهی من بمیرم

 

ببخش اگه باید برم دست اونو بگیرم.. ببخش اگه رفتم و دیگه

 

پیش تو نموندم منی که شعر عاشقی رو واسه تو میخوندم

 

خیلی دلم گرفته و میخوام برام دعا کنی منم دیگه دارم میرم

 

باید باهام وداع کنی خدا نگهدارت باشه درد تورو خوب میدونم

 

جشن عروسیمون بیای خداحافظ مهربونم


نويسنده : آنا


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد